گزم

معنی کلمه گزم در لغت نامه دهخدا

گزم. [ گ َ ] ( اِ ) درخت گز را گویند و به عربی طرفاء خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). به هندی جهاو گویند. ( غیاث ). رجوع به گز و طرفا شود.
گزم. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خبربخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 75000گزی جنوب باختری بافت و 2000گزی خاور راه مالرو خبر به ده سرد. هوای آن سرد و دارای 127 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعه باغ ایران جزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
گزم. [ گ ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گیکان بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 21000گزی شمال بافت و 2000گزی خاور راه فرعی بافت به قلعه عسکر و دارای 10 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

معنی کلمه گزم در فرهنگ فارسی

دهی در شهرستان سیرجان

جملاتی از کاربرد کلمه گزم

ز درد و حسرت عمری که بی تو رفت از دست گزم بناب ندامت هزار بار انگشت
دریاب که با این همه آزار کشیدن لب می گزم از کار به زنهار کشیدن
غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق
گفتم اگر لبت گزم می خورم و شکر مزم گفت خوری اگر پزم قصه دراز می‌کنی
دیدم که همی گزم لب شیرینت از خواب پریدم سرانگشتم بود
من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر شاید که ترا گزم بار دگر
ازین زمانه من از غبن پشت دست گزم که بست پایم صد ره به دام بی دانه
پنجه بر رو می زدم زین پیش طفل توبه را می گزم چون غنچه اکنون پشت دست خویشتن
چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را گزم تا از ندامت لب سراپا عقد دندانم
لب می گزم و خون به زبان می لیسم خون می خورم و ز زندگانی سیرم