کژبینی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل و حالت کژبین. دوبینی. احولی. ( فرهنگ فارسی معین ). لوچی. کژچشمی. کج بینی. || بدخواهی. نابکاری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کژبین و احول شود. کژبینی. [ ک َ ] ( ص مرکب ) که بینی کژ دارد. آنکه بینی وی کج باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) : سرطان ( دلالت کند بر )... کژبینی ناهموار دندان. ( التفهیم ).
معنی کلمه کژ بینی در فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه بینی وی کج باشد : ( سرطان ( دلالت کند بر ) ... کژ بینی نا هموار دندان ... ) . ( التفهیم )
جملاتی از کاربرد کلمه کژ بینی
من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر تا نولم کژ بینی و کفته شده دندان
دلا خود را در آیینه چو کژ بینی هرآیینه تو کژ باشی نه آیینه تو خود را راست کن اول
چنان خود گم بکردست او زاعزاز که در یکی است کژ بینی مر او باز