کشدار. [ ک َ /ک ِ ] ( نف مرکب ) آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است. || آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود. || نوعی بافت است. ( جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136 و 177 ). || کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد. تأویل بردار: سخن کشدار و عبارت کشدار و حرف کشدار. کشدار. [ ک َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 54هزارگزی جنوب میناب و 5هزارگزی خاور مالرو جاسک به میناب. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
معنی کلمه کشدار در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - ممتد کشیده : بالح نرم و کشداری که ملالت از آن میبارید پرسید ... ۲ - آنچه دارای کش ( لاستیک ) باشد . ۳ - آنچه کش آید .
جملاتی از کاربرد کلمه کشدار
رمان با متنی کشدار از توصیف یک موقعیت مستقر شروع میکند. توصیفها آرام آرام از شکل شاعرانه محیط و روابط به خشونت واقعیت میگرایند؛ همانگونه که روایت هم به عقب برمیگردد و از بعد از جنگ شروع میشود تا به زمان حال برسد. مکین در صفحات اول مسیر و شکل روایت رامی پوشاند، محو و کمرنگ میکند، اما کم کم هر دو مشخص میشوند و رمان رنگ میگیرد، ضرباهنگ تندتری پیدا میکند، آدمها پررنگتر میشوند و وقایع، شکل ناتورالیستیتری پیدا میکنند.