معنی کلمه کرشمه کردن در لغت نامه دهخدا
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد
زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت.خواجه سلمان ( از آنندراج ).کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن.حافظ.شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینه رخ چو مهیم.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 263 ).