کرسی دار

معنی کلمه کرسی دار در لغت نامه دهخدا

کرسی دار. [ ک ُ ] ( نف مرکب ) کرسی دارنده.صاحب کرسی. خداوند کرسی. || حاکم. ( فرهنگ فارسی معین ). || بر تخت جلوس کرده. ( ناظم الاطباء ). || منظم و برابر چنانکه حروف خطدر کتابت. || اطاق یا ایوانی که سطح آن از سطح خانه و یا حیاط بلندتر باشد. ( ناظم الاطباء ).
- کرسی دار مجلس طور ؛کنایه از حضرت موسی علیه السلام است. ( آنندراج ) ( برهان ).

معنی کلمه کرسی دار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - صاحب کرسی خداوند کرسی ۲ - حاکم .

جملاتی از کاربرد کلمه کرسی دار

می رود زود برون از ته پا کرسی دار تکیه بر دولت بیدار نمی باید کرد
عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع