کردگاری

معنی کلمه کردگاری در لغت نامه دهخدا

کردگاری.[ ک ِ دْ / دِ ] ( ص نسبی ) ایزدی. خدایی :
ای میر مصطفی را گفتند کافران بد
با آن همه نبوت وآن فر کردگاری.منوچهری.

جملاتی از کاربرد کلمه کردگاری

ستادستی به پیش کردگاری که او بینندهٔ پنهان و پیداست
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته تو نور کردگاری یا کردگار مایی
مرا زور بازو ز یاری تست جهان روشن از کردگاری تست
وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ و شما را در ان سودمندهاست، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ و تا می‌رسید وران بدروایست خویش و مراد که در دل دارید، وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (۸۰) و بر شتران و بر کشتیها شما را بر می‌دارند. یُرِیکُمْ آیاتِهِ‌ و بشما می‌نماید شگفتهای خویش در کردگاری خویش،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ (۸۱) کدام را از نشانهای اللَّه که نمود و شگفتها که ساخت منکر می‌باشید ؟
حقیقت نور سرّ کردگاری درون جزو و کل تو هوشیاری
تو که شیر کردگاری سگ خود مران خدا را سر خود نهاده بر دست بدرگهت بخفتم
تو آن پروردگار کردگاری که بی حبر و قلم صورت نگاری
کرد آدم را بری از سروری طاوس و مار شد هوی را بنده از کردگاری داشتن