معنی کلمه کرانه جوی در لغت نامه دهخدا کرانه جوی. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) کرانه جوینده. گوشه گیر. دوری گزین : ای تن به کرانه ای برون شوزیرا که خرد کرانه جوی است.حمیدالدین بلخی.رجوع به کرانه جستن و کرانه گرفتن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه کرانه جوی بیگانه ز آشنای قدیمی کرانه جوی درباره منت چه شد آن مایه اتحاد غرّتش روز شنبه بود. امیر، رضی اللّه عنه، بسرخس آمد چهارم محرّم. و بر کرانه جوی بزرگ سرای پرده و خیمه بزرگ زده بودند. و سخت بسیار لشکر بود در لشکرگاه.