کدورات

معنی کلمه کدورات در لغت نامه دهخدا

کدورات. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کدورة. ( ناظم الاطباء ). تیرگیها : و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به کدورت و کدورة شود.

معنی کلمه کدورات در فرهنگ فارسی

جمع کدوره . تیرگیها . جوینی

جملاتی از کاربرد کلمه کدورات

بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان خلوتی دارم مصفا از کدورات عوام
جراحات الهوی تشفی کدورات الهوی تصفی برودات الهوی تدفی و نیران الهوی ریحان
در آن آب نه خاشاک و نه خاک وز کدورات بری بود که سرچشمه انوار صفا بود
و چون جوهری که در انسان مستودع است از کدورات طبیعت پاک شود، و محبت انواع شهوات و کرامات در او منتفی گردد، او را به شبیه خود شوقی صادق حادث شود و به نظر بصیرت به مطالعه جلال خیر محض، که منبع خیرات آنست، مشغول گردد و انوار آن حضرت برو فایض شود، پس او را لذتی که آن را به هیچ لذت نسبت نتوان داد حاصل آید، و به درجه اتحاد مذکور رسد، و در استعمال طبیعت بدنی و ترک آن او را تفاوتی زیادت نبود، الا آنکه بعد از مفارقت کلی بدان رتبت عالی سزاوارتر باشد چه صفای تام جز بعد از مفارقت حیات فانی نتواند بود.
و گفته‌اند هر حرفی چراغی است از نور اعظم افروخته، آفتابی است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقی گرفته، هر چه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آن را طمع داشتن خطا است.