کدامی

معنی کلمه کدامی در لغت نامه دهخدا

کدامی. [ ک ِ ] ( اِ ) سنگی باشد سبز تیره رنگ و آن در سواحل بحور بهم می رسد و خفیف و درشت می باشد. ارباب صنعت آن را بر قلعی طرح کنند. ( برهان ) ( آنندراج ).
کدامی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ، ضمیر ) صفت تعیین عددی یعنی چندمی و این صفت را در صورتی که چند چیز و یا چند کس موجود باشد و مقصود غیر معلوم بود بطور استفهام بکار برند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کدامین شود.
کدامی. [ ک ُ ] ( حامص ) کدام بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || در تداول منطق ابن سینا کدامی را بجای «ای شی ٔ» و «ای » بکار برده و گوید مطلب «ای » و آن از کدامی پرسد. ( دانشنامه ص 63 ) : و چون نتوانی او را ( ذات را ) موجود پنداشتن تا بر آن حال بود مگر که کدامیش بجویی آن جنس بودچون شمار. ( دانشنامه الهی از فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه کدامی در فرهنگ فارسی

( صفت ) از ادات پرسش است کدام .

جملاتی از کاربرد کلمه کدامی

تو زین چار گوهر کدامی بگوی دلم را رهِ شادمانی بجوی
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی
مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم
هزار سال بکویش نشسته گفت کدامی هزار ره بسرم پا نهاد و گفت ندیدم
ای خواجه تو کدامی ؟ یا پخته یا که خامی ؟ سرمستِ نقل و جامی ؟ یا شهسوار میدان ؟
تو کدامی و چه نامی بحقیقت ای عشق که گدائی تو شد مایه سلطانی من
بگفتا کدامی تو گفتم گدایی ز درگاه مخدوم اعلی اروع
دلم تیز شد تا تو از مهتران کدامی ز گردان جنگ آوران
ای بخت! بیا بر من و بر خویش نظر کن تا خود تو کدامی و من امروز کدامم؟
بکرشمه نظری کرد بسوی من و گفت تو کدامی که چو تو خسته فراوان دارم