کبریائی

معنی کلمه کبریائی در لغت نامه دهخدا

کبریائی. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به کبریاءبمعنی عظمت خداوند. عظمت خداوندی. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه کبریائی

بهر اظهار کبریائی او مظهر خاص کبریا گشتم
هین فرود آ، ای شه پیمان درست که بساط کبریائی زان توست
تو که کان کیمیائی تو که نور کبریائی تو که شاه اولیائی نظری که من فقیرم
ای مظهر ذات کبریائی زیبد بتو گر کنی خدائی
جان آدم بزبان حال باحضرت کبریائی میگفت: مابار امانت به رسن ملامت در سفت کشیده‌ایم و سلامت فروخته‌ایم و ملامت خریده‌ایم از چنین نسبتها باک نداریم هرچ گویند غم نیست. بیت
ز پا افتادهٔ در راه وصل دوست خیزای فیض دو دست استعانت در جناب کبریائی زن
ره بری گر بسویشان نگری کبریائی بری ز استکبار
تو اینجا ذات پاک کبریائی که رد هر چیز صنعی مینمائی
بنده را پادشاهی نیاید از عدم کبریائی نیاید
در عرصهٔ ممالک او هر دو کون پست با ملک کبریائی او کاینات هیچ