کاکوی

معنی کلمه کاکوی در لغت نامه دهخدا

کاکوی. ( اِخ ) رجوع به کاکو شود.
کاکوی.( اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی جنوب باختر قروه ، کنار راه فرعی قروه به سنقر واقع و زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است. 450 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه است محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است. در دو محل و بفاصله یک کیلومتر بنام کاکوی بالا و کاکوی پائین نامیده میشود. بالا جزء دهستان ییلاق و پایین جزء اسفندآباد است تعداد سکنه پایین 260 تن است از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی معمول است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

معنی کلمه کاکوی در فرهنگ فارسی

چون پدر امیر علائ الدوله حسام الدین ابو جعفر محمد بن دشمنزیار خال سیده والده مجد الدوله ابن فخر الدوله دیلمی بود علائ الدوله را [ ابن کاکویه ] گفته اند. خاندان کاکویه شعبه ای از سلسله دیالمه است که از ۳۹۸ ه ق . / ۱٠٠۷ م . تا ۴۴۳ ه ق . / ۱٠۶۱ م . در مرکز و مغرب ایران سلطنت کردند . پسر کاکویه اصفهان را در ۳۹۸ ه ق . در تصرف آورد و بعدا چون سمائ الدوله خلع شد وی جای او را در همدان گرفت . فرزندان او در اصفهان و همدان و یزد و نهاوند و غیره مدتی حکومت کردند . و چون سلجوقیان در ۴۴۳ ه ق .این نواحی را مسخر کردند دیالمه کاکویه از استقلال افتادند . ازین خاندان دو تن شهرت دارند : علائ الدوله ابوجعفر محمد ( جل. ۳۹۸ ه ق . / ۱٠٠۷ م . ) ظهیرالدین ابومنصور فرامرز ( جل. ۴۳۳ ه ق./ ۱٠۴۱ م . - ۴۴۳ ه ق. / ۱٠۵۱ م . ) .
( اسم ) برادر
دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه شهرستان سنندج

معنی کلمه کاکوی در دانشنامه آزاد فارسی

کاکُوی
(یا: کَرکُوی) در شاهنامۀ فردوسی، دلاوری تازی و نبیرۀ ضحّاک که در مأموریت قارَن در آلان دِژ، به حمایت از سَلم و تور، با سپاه منوچهر جنگید و چند تن از دلاوران ایرانی را از پای درآورد. پس از کشته شدن تور، با این که سلم تنها مانده بود، به پشت گرمی کاکوی رأی به ادامۀ جنگ داد. کاکوی ، که دژ هوخت گَنگ را در تصرف خود داشت ، در پیکار با منوچهر او را به تیغ خود کشت .

جملاتی از کاربرد کلمه کاکوی

فاطمه بنت فضل مروزی با کنیهٔ ام‌الفتوح (۱۰۹۳، مرو–۱۱۶۱م، بخارا) (نسب: فاطمه بنت ابی‌عمرو فضل بن احمد، کاکوی مروزی) محدث خراسانی ایرانی در نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری بود. سمعانی او را «زنی نیک‌رفتار، بسیار خیررسان، پاکدامن» وصف کرده و از وی حدیث فراگرفته است.
چو بشنید کاکوی آواز من چنان زخم سرباز کوپال من