کامم

معنی کلمه کامم در لغت نامه دهخدا

کامم. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 25هزارگزی جنوب مهاباد و یکهزار و پانصدگزی راه شوسه مهاباد به سردشت. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و چهل تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات ، توتون ، حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

معنی کلمه کامم در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد

جملاتی از کاربرد کلمه کامم

تا نبیند دیدهٔ من روی غیر بادهٔ توحید در کامم کند
ای فلک یک روز کامم از وفای او بده پیش از آن روزی که گردم از جفای او هلاک
ز جام نیستی ریز ای اجل یک جرعه در کامم که بیماران هجران را جز این شربت نمی سازد
جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم
پیر طریقت گفت: الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب می‌آویزم، ته کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی بر زنم.
تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده کامم گداختی و زبانم بسوختی
بی روی تو ای نگار آرامم نیست وز لعل لبان تو دمی کامم نیست
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگدستی
زبان مالی به لب هردم کش از لب می‌کنم شیرین کنی کامم ز حسرت تلخ ازین شیرین‌زبانی‌ها
به خواهش همی گفت کامم برآر وز آن پس بخوانم سوی کردگار