کامم
معنی کلمه کامم در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کامم
تا نبیند دیدهٔ من روی غیر بادهٔ توحید در کامم کند
ای فلک یک روز کامم از وفای او بده پیش از آن روزی که گردم از جفای او هلاک
ز جام نیستی ریز ای اجل یک جرعه در کامم که بیماران هجران را جز این شربت نمی سازد
جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم
پیر طریقت گفت: الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب میآویزم، ته کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی بر زنم.
تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده کامم گداختی و زبانم بسوختی
بی روی تو ای نگار آرامم نیست وز لعل لبان تو دمی کامم نیست
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگدستی
زبان مالی به لب هردم کش از لب میکنم شیرین کنی کامم ز حسرت تلخ ازین شیرینزبانیها
به خواهش همی گفت کامم برآر وز آن پس بخوانم سوی کردگار