معنی کلمه چیر دست در لغت نامه دهخدا چیردست. [ دَ ] ( ص مرکب ) مسلط. غالب چیره دست : بسا عقل زورآور چیردست که سودای عشقش کند زیردست.سعدی ( بوستان ).|| ماهر. توانا. رجوع به چیردست شود.
جملاتی از کاربرد کلمه چیر دست از ایرانیان کس نشد چیر دست که بر ما ز پیلان ما بُد شکست قدر کان به هر کار بر چیر دست مر او را بود هر کسی زیر دست نمانیم تا دشمنان چیر دست به پیکار گردند و ما زیر دست