چوبینک

معنی کلمه چوبینک در لغت نامه دهخدا

چوبینک. [ ن َ ] ( اِ مرکب ) روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ):
آن شاه دروغین بین با اسبک و بازینک
شنگینک و منگینک سر بسته بچوبینک.مولوی.|| کاروانک. پرنده ای است شبیه بمرغ خانگی. ( برهان ). هوبره و کاروانک.( ناظم الاطباء ). رجوع به چوبین و چوبینه شود.

معنی کلمه چوبینک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند . ۲ - کاروانک .
روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند ٠ یا کاروانک پرنده ایست شبیه بمرغ خانگی ٠ هوبره و کار وانک ٠

جملاتی از کاربرد کلمه چوبینک

آثار یک قلعه نسبتاً بزرگ در داخل تنگه و در کنار صخره‌های عظیم آن به چشم می‌خورد. شواهد موجود نشان می‌دهد که این قلعه قبلاً شاه‌نشین بوده اما بر اثر حفاریهای غیر مجاز آسیب کلی دیده است. برجک‌های دیده بانی بر خط‌الراس یال‌های جانبی دره بهرام چوبین و برخی تأسیسات دیگر در محدوده ورودی به دره، اهمیت قلعه و موقعیت آن را در گذشته نشان می‌دهد. بر اساس برخی منابع که قصری از زمان ساسانیان در اشکفت تنگ چوبینک بر جای مانده‌است (محمودیان ۱۳۸۳).