چهل روزه. [ چ ِ هَِ زَ / زِ ] ( ص نسبی ) که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد. - کودک چهل روزه ؛ کودکی که عمر وی چهل روز باشد : چهل روزه شد رود و می خواستند یکی تخت شاهی بیاراستند... چو آن خرد را سیر دادند شیر نَوَشتندش اندر میان حریر چهل روزه را زیر آن تاج زر نهادند بر تخت فرخ پدر.فردوسی.
معنی کلمه چهل روزه در فرهنگ فارسی
که چهل روز بر وی گذشته باشد . که دوران زندگیش به چهل روز بر آمده باشد .
جملاتی از کاربرد کلمه چهل روزه
شه بیدل دران کشتی بمانده چهل روزه چنین کشتی برانده
مرگ عباسعلیخان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود.
باید همان ماه مرداد باشد که بخشی از این ماه به آغاز زمستان و به دو ماه «آذر ـ دی» و برجهای «قوس = جدی = بنر» میخورد و مس چله یعنی چلهٔ بزرگ زمستانی چهل روزه از این زمان شروع میشود.
یک کف پِست تو به صحرای عشق برگ چهل روزه تماشای عشق
هر آن کو چهل روزه را نزد شاه نیاید نبیند به سر بر کلاه
پیشوازی خدایگان جشن وقف عیسی چهل روزه به عبادت گاه است. یوسف و مریم خدازای، عیسی نوزاد را که چهل روزه بود، بنا بر آیین موسی، به عبادت گاه بردند تا وقف خداوند کنند. در آنجا، سیمون پیر به پیشواز آمد. روح القدس به او وعده داده بود که تا مسیح منجی را نبیند چشم فرو نمیبندد. او نوزاد را در آغوش گرفت و خداوند را سپاس و درود گفت، که او را ارزانی دیدن منجی بنیاسرائیل کردهاست. نوزاد را دعای خیر کرد و گفت:
پدر رضا شاه یاور عباسعلی خان نام داشته و به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج سوادکوه بود. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود.