چهره گشاده

معنی کلمه چهره گشاده در لغت نامه دهخدا

چهره گشاده. [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مجلو. برقع برافکنده. روی گشاده : سپر ماه چهره گشاده قلم قدرت اوست ، و تیغ آفتاب از میانه ٔصبح برکشیده ارادت او. ( سندباد نامه ظهیری ص 2 ).

معنی کلمه چهره گشاده در فرهنگ فارسی

مجلو . برقع بر افکنده . روی گشاده .

جملاتی از کاربرد کلمه چهره گشاده

بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند دربسته گر دهند به عاشق بهشت را
در چهره گشاده صبح بهار نیست فیضی که در گشودن بند نقاب اوست
دربسته خانه ای است که قفلش ز جوهرست با چهره گشاده دلدار آینه
چون شب زنگی لقا از زلف خوش بر بسته شد روز رومی چهره را چهره گشاده تر شود
از چهره گشاده سیمین بران باغ آغوش سازی طمع خام تازه شد