چهره طراز. [ چ ِ رَ / رِ طَ ] ( نف مرکب ) چهره آرا. زینت و زیوردهنده رخسار : نوعروسی نبود در تتق خاطر من که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز.عرفی ( از آنندراج ).|| مصور. صورتگر. نقاش. ( ناظم الاطباء ). || دلفریب. دلربا. پسندیده و دلخواه.
معنی کلمه چهره طراز در فرهنگ فارسی
چهره آرا . زینت و زیور دهند. رخسار . یا مصور . نقاش . یا دلفریب
جملاتی از کاربرد کلمه چهره طراز
ای چهره طراز روی آدم وی سلسله تاب و موی درهم
آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار
مدحش اگر نه چهره طراز سخن شود معنی کشد ز خامه ی صورت نگار دست