چه سان
معنی کلمه چه سان در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه چه سان
ندانم بام بُستانت چه سان است که زندان تو باری بوستان است
به زیر خاک بود گنج بین که قارون را چه سان به خاک فرو برد حرص در پی گنج
حال گوساله بر بسته ز نصر الدین پرس که چه سان چون رسن از میخش بگشاد بود
قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟
از فراقت نه چنان تنگ دلم که توان گفت چه سان تنگ دلم
هر تنی را مگو که انسان است سیرتش را ببین که چه سان است
من بیچاره چه سان شرح دهم حمد و ثنایش، انتها نیست، رسد بر همه جا ابر عطایش قادر واحد یکتاست که از نقش بدیعش شده ظاهر ز سر خاک چه ازهار و چه احجار و چه کهسار و چه اثمار لذیذ و چه گل و سنبل و انهار و چه اشجار، و طرفِ چمن و غلغل قمری و دگر چهچه بلبل که ز عشق گل و گلشن شده سرمست و غزلخوان
شب و روز در عالم افتاده مست ندانسته عالم چه سان عالم است
زاهدان در هوس طوبی و اندیشه جنت من در آن غم که چه سان قامت و رخسار تو بینم
گرچه به خود نیست کج اندام «الف » بین که چه سان کج شده در «لام الف »
گفت ره بنما که من چون دانمش در درون جان چه سان بنشانمش