چنانچون

معنی کلمه چنانچون در لغت نامه دهخدا

چنانچون. [ چ ُ / چ ِ ] ( حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) چنانکه. همچنانکه. بمانند. مثل. ( آنندراج ) :
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوشه.رودکی.و گشته زین پرند سرخ شاخ بیدبن ساله
چنانچون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.رودکی.منم خوکرده بر بوسش چنانچون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته.رودکی.تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر.دقیقی. || آنگونه. آنسان. بطوریکه :
بر خویش بر تخت بنشاختش
چنانچون سزا بود بنواختش.فردوسی ( از آنندراج ).سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی.فردوسی.همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست.فردوسی.بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت
جام تو از باده روشن چنانچون سلسبیل.فرخی.چنانچون سوزن از وشی و آب روشن از توزی
ز دوش پیل بگذاری به آماج اندرون بیله.فرخی.فروبارید بارانی ز گردون
چنانچون برگ گل بارد بگلشن.منوچهری.چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.منوچهری.چنانچون دو سر از هم بازکرده
ز زر مغربی دست آورنجن.منوچهری.نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخّاس.سوزنی.

معنی کلمه چنانچون در فرهنگ فارسی

همانگونه همان سان : (( بسان آتش تیزست عشقش چنانچون دو رخش همرنگ آذر . ) ) ( دقیقی )

جملاتی از کاربرد کلمه چنانچون

ز دنبالِ طاووس بر روی باغ چنانچون فروزان هزاران چراغ
بنزد فریبرز رهام گرد بیاورد نامه چنانچون ببرد
کسی کو ندارد بود خشک لب چنانچون توی گرسنه نیم‌شب
سزاوار بنوشت نام گوان چنانچون بود درخور پهلوان
گسی کرد بار و برآراست کار چنانچون بود در خور کارزار
چنان آمد این شاه با فرّ و هوش چنانچون نگاریده ی دارنوش
یکی شاد و دیگر پر از درد و رنج چنانچون بود رسم و رای سپنج
ز هر کشوری مرزبانی گزید پر از داد دلشان چنانچون سزید
که ما سست بودیم در کارزار چنانچون تو فرمودی ای شهریار
نوشتم یکی نامه‌ای شهریار چنانچون بد اندر خور روزگار