چمنستان

معنی کلمه چمنستان در لغت نامه دهخدا

چمنستان. [ چ َ م َ ن ِ ] ( اِ مرکب ) مرغزار سبز وخرم. ( ناظم الاطباء ). چمنزار. رجوع به چمنزار شود.

جملاتی از کاربرد کلمه چمنستان

بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری ای چمنستان جمال‌، آینه دارد سحری
زین چمنستان کنون بستن مژگان خطاست آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید
بی خزان است بهار چمنستان خیال هر چه پیش آید از آن بگذرم و یاد کنم
وضع نیاز ما چمنستان ناز اوست غافل مشو ز سایهٔ‌گل بر سر آفتاب
صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم یوسف ما می‌رسد آینه سامان ‌کنیم
خنده به گل می‌زند وقت تماشا به باغ غنچه لعل لبش از چمنستان کیست؟!
بیدل چمنستان وفا داغ طرب بود رنگم به شکستی زد و پرواز سحر داد
قانعم زین چمنستان به رگ و برگ ‌گلی از تبسم لبی انباشته‌ام همچو هلال
چه بهار و چه خزان در چمنستان حضور عرض هر رنگ که دادند همان باخته‌اند