چفسیده

معنی کلمه چفسیده در لغت نامه دهخدا

چفسیده. [ چ َ دَ /دِ ] ( ن مف ) چسپیده. ( ناظم الاطباء ). دوسیده. ملصق.

جملاتی از کاربرد کلمه چفسیده

خاصه پنجه ریش و هر جا خرقه‌ای بر سرش چفسیده در نم غرقه‌ای
نی چنان کافسانه‌ها بشنیده بود همچو شین بر نقش آن چفسیده بود
همچو روغن بر آب چفسیده وانگه از تاب نار تفسیده
تن ولی چفسیده بر پاهای او پایهای آسمان پیمای او
بپیوندید پیوند قدیمی چو هی چفسیده بر دامان الله
دیده هر ساعت دلش در اجتهاد روز و شب چفسیده او بر اجتهاد
چون فرار از دام واجب دیده است دام تو خود بر پرت چفسیده است
سخت چفسیده ‌ اند هر دو بهم همچو دو کاغذ از سریش ای عم
چونکه خود افکند آن طامع بر او او بر آن چفسیده چون محکم زلو
جواب آمدکه: ای ماهیان! اگر چه ماهی قدر آب داند و عاشق باشد و چفسیده باشد بر وصال دریا، اما بدان صفت و بدان سوز و بدانگرمی و جانسپاری و ناله و خونابه باریدن و جگر بریان داشتن نباشدکه آن ماهییکه موج او را به خشکی افکند و مدتهای دراز بر خاکگرم و ریگ سوزان میطپدکه: «لایموت فیها ولایحیی» نه فراق دریا میگذاردکه حلاوت زندگانی یابد و خود با فراق دریای حیات، چگونه لذت حیات یابدکسیکه آن دریا را دیده باشد؟