چشم دل. [ چ َ/ چ ِ م ِ دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیده دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر : به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان.( منسوب به رودکی ).این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.منوچهری.زنده حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات.ناصرخسرو.گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ناصرخسرو.چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی.هاتف اصفهانی.
معنی کلمه چشم دل در فرهنگ فارسی
چشم باطن، چشم عقل، چشم خرد
جملاتی از کاربرد کلمه چشم دل
جان خاری را به چشم دل تماشا می کند هرکه در کوی تو می داند ز خود کمتر مرا
هرگز ز چشم دل نرود تا ابد مرا لطف شمایل خوش و حسن مقال شاه
در خواب اجل، راحت از خواب نمی بینی بر چشم دل از فکرش، تا خواب نمیگردد
چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را دانک چشم دل ببستی بر گشا
گر شود چشم دل از خواب گران وا دانی مال و جاه و حشم و گنج روان چیزی نیست
ز چشم سرت گر نهان است چیزی نماند ز چشم دل آن چیز پنهان
سر بیمار گر آن چشم دل آزار نداشت بر سر هر گذری این همه بیمار نداشت
شیوهٔ تربیتی برهان الدین اینگونه بود که نه تنها بر خود بلکه بر شاگردانش نیز سخت میگرفت. روایتهایی از چله نشینیهای مولانا به اجبار او وجود دارد. پس به این ترتیب این برهان الدین بود که جلال الدین واعظ را از سکوی وعظ پایین کشید و به عالم مشاهدات و مکاشفات وارد کرد. نکته جالب این است که برهان الدین سالخورده، جلال الدین جوان را، «مولانای بزرگ» صدا میکرد. گویا آینده درخشان مولا نا را به چشم دل دیده بود.
همان خوک بینی و خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم
در آن حلقه چشم دل ماندحیران که کشتی ز گرداب مشکل برآید
به چشمی خیرگی کردن که برخیز به دیگر چشم دل دادن که مگریز