چشم حقارت. [ چ َ / چ ِ م ِ ح ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نظر تحقیر. دیده حقارت. - بچشم حقارت در کسی یا چیزی نظر کردن ، سوی کسی بچشم حقارت دیدن ؛ کنایه است از خرد و حقیر انگاشتن آن کس یا آن چیز و بی ارزش و بی اعتبار پنداشتن آن : هیچ مبین سوی او بچشم حقارت زآنک یکی جلدگربز است و نونده.یوسف عروضی.گرت جاه باید مکن چون خسان بچشم حقارت نظر در کسان.سعدی.
جملاتی از کاربرد کلمه چشم حقارت
گناه آینه فضل و رحمت است ای شیخ مبین به چشم حقارت گناهکاران را
مکن به چشم حقارت نظر به مخلوقی که جمله فعل حکیم است و نیک در کار است
گرت جاه باید مکن چون خسان به چشم حقارت نگه در کسان
یادگار در سال ۱۷۰۱م/ ۱۱۱۵ق در شیراز زاده شد. به عطاری پیشهور بود سپس به شعر گرایید، بهویژه غزلهایی سرود. او ازدواج نکرد و به گفتهٔ نظمی تبریزی «از اشعارش چنین برمیآید که با چشم حقارت به دنیا مینگریست و زندگی را اهمیتی قائل نبود»، همچنین او را «مردی بسیار پاکدامن و پرهیزگار» توصیف نموده.
سبب دوم اندر کبر زهد و عبادت است که عابد و زاهد و صوفی خالی نباشد از کبر و دیگران را به خدمت و زیارت خویش اولیتر بیند و منتی بر مردمان همی نهد از عبادت خویش و باشد که پندارد که دیگران هلاک شدند و وی آمرزیده است و باشد که کسی وی را برنجاند و وی را آفتی برسد بر کرامات خویش نهد و چنان پندارد که برای وی است. و رسول (ص) می گوید که هرگه مردمان همه هلاک شدند هلاک وی شده باشد، یعنی به چشم حقارت به مردمان نگرد و گفت، «گناهی تمام باشد که کسی برادر مسلمان را حقیر بیند». و تفاوت میان وی و میان کسی که به وی تبرک می کند و وی را بهتر از خویش داند و برای خدا وی را دوست دارد بسیار بود. و هرکه خود را بهتر از دیگران داند بیم آن بود که درجه وی خدای به ایشان دهد و وی را از برکت عبادت خویش محروم کند، چنان که در بنی اسرائیل مردی بود که از وی عابدتر نبود و دیگری بود که از وی فاسق نبود، این عابد نشسته بود و پاره ای میغ بر سر وی ایستاد. آن فاسق گفت، «بروم و با وی بنشینم باشد که خدای تعالی به برکات وی بر من رحمت کند». چون بیامد و بنشست عابد با خود گفت که این کیست که در بر من بنشست و از وی نابکارتر کس نیست و از من عابدتر کس نیست. پس گفت، «برخیز و برو». فاسق برفت و میغ با وی به هم برفت. پس وحی آمد به رسول آن روزگار که بگوی تا هردو کار را از سر گیرند که هرچه فاسق کرده بدان ایمان نیکوی وی عفو کردیم و هرچه عابد کرده بود بدان کبر وی حبطه کردیم.
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سخن درشت گفتن است و در این دو ادب است: یکی آن که تا به تلطف می تواند گفت و به کفایت بود، درشت نگوید و دیگر آن که فحش نگوید و جز راست نگوید و جز ظالم و فاسق و احمق نگوید که هرکه معصیت کند احمق بود که رسول گفت، «زیرک آن است که حساب خود برگیرد و سوی مرگ می نگرد و احمق آن بود که از پس هوای خود شود و خویشتن را عشوه دهد و امید دارد که از او درگذارند». و سخن درشت آن وقت روا بود که داند که فایده ای خواهد داد. چون داند که فایده نکند، روی ترش کند و به چشم حقارت به وی نگرد و از او اعراض کند.
اما فواید وی اندر دنیا پوشیده نیست که بدان عزیز بود و مکرم شود و از خلق بی نیاز بود و خلق به وی حاجتمند باشند و دوستان و برادران بسیار به دست آورد و در دل همگان محبوب بود و به چشم حقارت به وی ننگرند و امثال این.
مکن به چشم حقارت نظر به مردم ازانک ز خوار کردن مردم شوند مردم، خوار
او در رسالهٔ صدپند نیز یادآوری میکند: «هزل را خوار مدارید و در هزلیان به چشم حقارت منگرید.» نصیرالدین طوسی به هزل التفاتی نداشت و آن را کار بیشرمان، شوخچشمان و مسخرگانی میدانست که آن را وسیلهٔ معیشتِ خویش ساختهاند و با ارتکاب رذایل موجب خندهٔ اصحاب ثروت و صاحبان ناز و نعمت میشوند.
مبین به چشم حقارت که پیر دهقان گفت نرست شاخ گیاهی عبث درین مزرع
مبین به چشم حقارت به خون دیده ما که آبروی صراحی به اشک خونین است