معنی کلمه پیکان گر در لغت نامه دهخدا پیکانگر. [ پ َ/ پ ِ گ َ ] ( ص مرکب ) نصال. ( دهار ). آنکه پیکانها بسازد، از عالم تیرگر و کمان گر. ( آنندراج ) : اینقدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود.کلیم.به پیکانگرش مایه داده سپهرز فولاد هم جوهر تیغ مهر.طغرا.
جملاتی از کاربرد کلمه پیکان گر هر جا که بود ماده نری خواهد بود (آنجا که زره گرست پیکان گر هست) آنقدر پیکان که در یک زخم داشت در دکان هیچ پیکان گر نبود ترا جان پیر زالی سست و مرگ آن رستم دستان که پیکان گر کنی ز الماس نتوان سود خفتانش زخم دل کم نیست، سامان گر نباشد گو مباش غنچهٔ گل هست، پیکان گر نباشد گو مباش