پیچاننده

معنی کلمه پیچاننده در لغت نامه دهخدا

پیچاننده. [ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) که پیچاند. آنکه پیچاند. خماننده. گرداننده. بپیچ و تاب دارنده.

معنی کلمه پیچاننده در فرهنگ عمید

پیچ دهنده، کسی که چیزی را در جایی بپیچاند.

معنی کلمه پیچاننده در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بپیچاندخمانندهگرداننده به پیچ و تاب دارنده .

جملاتی از کاربرد کلمه پیچاننده

دانا در زبان ترکی آذربایجانی به معنی گاوِ نرِ جوان هست. وبُران با تلفظ ترکی بوران به معنی پیچاننده است؛ و در معنای کلی یعنی پیچانیدن بیضه‌های گاو نر بعد از وازکتومی از روی پوست کیسه بیضه با وسیله ای شبیه انبردست که با لبه‌های پهن لوله‌های انتقال اسپرم را تحت فشار از روی پوست کیسه بیضه قطع می‌نموده سپس بیضه‌ها را با مهارت خاصی با پیچانیدن به داخل شکم حیوان هدایت می‌کردند بدین ترتیب گاو نر از جفت‌گیری بازمانده و شروع به چاق شدن می‌نموده‌است. گویند در قدیم اهالی آبادی‌های اطراف این روستا برای اخته کردن گاوهای نر به این مکان مراجعه می‌نمودند؛ و با پرداخت اجرت گاوهای نر را اخته می‌کردند.