پیونددار

معنی کلمه پیونددار در لغت نامه دهخدا

پیونددار. [ پ َ / پ ِ وَ ] ( نف مرکب ) دارای پیوند. هرچیز که آنرا پیوند کرده باشند. ( آنندراج ).
- درخت پیونددار؛درختی که از پوست یا شاخه درخت دیگر بدو پیوند زده باشند جهت دگرگونی یا به شدن میوه یا گل آن. || بندخورده. بندزده چون کاسه و جز آن :
الفت بعد از جدائی بدنما باشد بسی
گر همه حسبان بود چون کاسه پیونددار.اثر ( از آنندراج ).

معنی کلمه پیونددار در فرهنگ عمید

درختی که پیوند خورده باشد، دارای پیوند.

معنی کلمه پیونددار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- هر چیز که آنرا پیوند کرده باشند دارای پیوند. ۲- مربک : هر چه گردش پذیرد بسببی پذیرد ... پس هستی وی پیوند دار بود و پدید کردیم که واجب الوجود پیوند دار نیست پس واجب الوجود تغییر نپذیرد. ۳- درختی که از پوست یا شاخ. درخت دیگر بدو پیوند زده باشند . ۴- بند خورده بند زده ( کاسه و مانند آن ) : الفت بعد از جدایی بدنما باشد بسی گر همه چسبان بود چون کاس. پیونددار. ( اثر آنند. لغ. )

جملاتی از کاربرد کلمه پیونددار

نخستین نشانه‌های شهرنشینی در چشمه‌علی، که دربرگیرندهٔ تپهٔ باستانی، برج و باروهای کهن ری و چشمهٔ زیرزمینی است، پیونددار به ساخت سفالینه‌های سرخرنگ با نقش‌های سیاه یا قهوه‌ای سیر و نگاره‌هایی که بر آن نقش شده‌است.