پوست و استخوان

معنی کلمه پوست و استخوان در لغت نامه دهخدا

پوست و استخوان شدن. [ ت ُ اُ ت ُ خوا / خا ش ُ دَ ] ( مص مرکب )سخت لاغر و نزار شدن. سخت نزار و نحیف و مهزول شدن. || یک پوست و استخوان شدن ، سخت لاغر شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه پوست و استخوان

در مصر باستان، رنگ زرد با طلا همراه بود، که فاسدنشدنی، جاودانه و تغییرناپذیر محسوب می‌شد. اعتقاد بر این بود که پوست و استخوان خدایان از طلا ساخته شده‌است. مصریان از رنگ‌های زرد در نقاشی‌های مقبره استفاده می‌کردند. آنها معمولاً یا از پوسته زرد رنگ یا زرد درخشان استفاده می‌کردند، اگرچه از آرسنیک ساخته شده بود و بسیار سمی بود. یک جعبه رنگ کوچک با رنگدانه مدار در مقبره پادشاه توت‌عنخ‌آمون پیدا شد. مردان همیشه با صورت‌های قهوه ای و زن‌ها با رنگ زرد یا طلایی نشان داده می‌شدند.
هم اکنون چند جمجمه، پوست و استخوان ببر در موزه ها نگهداری می شود. موزه بریتانیا در لندن دارای بزرگترین مجموعه با دو پوست و سه جمجمه است. سایر موارد عبارتند از: موزه سنکنبرگ در فرانکفورت ، موزه دولتی تاریخ طبیعی اشتوتگارت ، موزه ناتورالیس در لیدن و موزه جانورشناسی بوگور ، اندونزی، که صاحب بقایای آخرین ببر بالی شناخته شده است. در سال 1997، یک جمجمه در مجموعه قدیمی موزه تاریخ طبیعی مجارستان ظاهر شد و مورد مطالعه علمی قرار گرفت و به درستی مستند شد.