معنی کلمه پوزش نمودن در لغت نامه دهخدا
برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.فردوسی.زمین را ببوسید و پوزش نمود
بر آن مهتری آفرین برفزود.فردوسی.کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.سعدی ( بوستان ).بپایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود.سعدی ( بوستان ).و رجوع به پوزش شود.