معنی کلمه پهلوان زاده در لغت نامه دهخدا
نگهبان برو کرد پس چند مرد
گو پهلوان زاده با داغ و درد.دقیقی.چنان پهلوان زاده بی گناه
ندانست رنگ سپید از سیاه .فردوسی.که ای پهلوان زاده پرهنر
ز گردان کیهان برآورده سر.فردوسی.بپرسید چون دید روی هجیر
که ای پهلوان زاده شیرگیر.فردوسی.که ای پهلوان زاده بچه شیر
نزاید چو تو زورمنددلیر.فردوسی.که ای پهلوان زاده بی گزند
یکی رزم پیش آمدت سودمند.فردوسی.اگر پهلوان زاده باشد رواست
که از پهلوان این دلیری سزاست.فردوسی.پس آگاهی آمد بکاوس کی
از آن پهلوان زاده نیک پی.فردوسی.که چون بودی ای پهلوان زاده مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد.فردوسی.