جملاتی از کاربرد کلمه پشت پائی
دست و پائی زدیم در نگرفت پشت پائی زدیم وارستیم
بخاکپاش نهادم سرو ندانستم ستان زناز نه بینند پشت پائی را
چون یقینی که همه ملکت جم بر بادست پشت پائی بزن و جام جم از دست مده
به عشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن به نام و ننگ این باطلپرستان را چه در بندی
از ملامت پشت دستی میخورد بر سلامت پشت پائی میزند
چنان زد بر بساطم پشت پائی که هر خاشاک من افتاد جائی
دهر از سخط تو پشت پائی خورد بنهاد ز دست حیلت و دستان
غایت آرزو چو دست نداد پشت پائی زدم بیاسودم
من که مستم زشراب غم عشق حیدر پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را
دل چو دم از دلربائی میزند عافیت را پشت پائی میزند