پری زده. [ پ َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مصروع. جن زده. مجنون. مسفوع. شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن.سوزنی.بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو چنین پریزده کردار و شیفته است شمن.سوزنی.
معنی کلمه پری زده در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- جن زده مصروع مجنون . ۲- کاهن . جمع : پری زدگان .
جملاتی از کاربرد کلمه پری زده
بتی پری رخ و آهن دلی و بیرخ تو چنین پری زده کردار شیفته است شمن
مپرس از ستم یار جز ز من مشتاق که هم پری زده خوی به پری داند
از بهر پری زده جوانی خواهم ز شما پری نشانی
در هر سری که هست تمنای گلرخی از بوی گل پری زده گردد مشام او
نوروز شد که جوش زند خون باغها از بوی گل، پری زده گردد دماغها
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن