جملاتی از کاربرد کلمه پرگوهر
بگفتم پیر را بالله توی اسرار گفت آری منم دریای پرگوهر به دریابار جوییدش
چو نیسان گر کنار خاک پرگوهر کند شاید چو سوسن محض آزادی نه چون گل عین رعنایی
شاه ملا آن سپهر دین که گاه لطف او از کواکب دامن خود کرده پرگوهر هلال
گاهش ز خوی بدن شده پرلولو عدن گاهش زکف دهن شده پرگوهر ثمن
گفت است بارها که مرا نان ز گندم است کانبار او خزینه پرگوهر آمده ست
یکی تاج پرگوهر شاهوار دو یاره یکی طوق گوهرنگار
ناگهان در رسید از در غیب کرده پرگوهر حقایق جیب
گردد ز نثار نامهٔ فتحش پرگوهر سرخ دستگوهر چین
اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمیدارم
چشمم از لعل تو شد حقه گوهر بخرام تا به پای تو کشم حقه پرگوهر چشم