پرکش

معنی کلمه پرکش در لغت نامه دهخدا

پرکش. [ پ ُ ک ِ ] ( ص مرکب ) ( عامیانه ) بسیار.

جملاتی از کاربرد کلمه پرکش

نگه دارم به قد خم چسان عمر سبکرو را؟ سروکار خدنگم با کمان پرکش افتاده
ز سنگ می گذرد صاف تیر مژگانش کمان ابروی او بس که پرکش افتاده
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
که پرکش کرده تیری ناگهان بر پهلویش آمد برآورد از شکاف سینه مجروح آوازی
بر تن خم گشته وحشی زخمها خوردم از او تیر پرکش کرده زان ابرو کمان آمد همه
باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است
گر چنین بر ما کمان ناز پرکش می‌شود دل ز پهلوی من از تیر تو ترکش می‌شود