معنی کلمه پرستشگه در لغت نامه دهخدا
پرستشگهی بس کنم زین جهان
سپارم ترا آنچه دارم نهان.فردوسی.خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد.فردوسی.پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه.فردوسی.یکی جای دارم برین تیغ کوه
پرستشگهی نیز دور از گروه.فردوسی.پرستشگهی بود تا بود جای
بدو اندرون یاد کرد خدای.فردوسی.برآمد درختی از آن جایگاه
ز خون سیاووش فرخنده شاه...
بدی مه بسان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی.فردوسی.مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد.اسدی.که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.اسدی.