پرستشگه

معنی کلمه پرستشگه در لغت نامه دهخدا

پرستشگه. [ پ َرَ ت ِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) معبد. پرستشگاه. صومعه. جای عبادت. عبادتگاه. پرستشکده. عبادتخانه :
پرستشگهی بس کنم زین جهان
سپارم ترا آنچه دارم نهان.فردوسی.خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد.فردوسی.پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه.فردوسی.یکی جای دارم برین تیغ کوه
پرستشگهی نیز دور از گروه.فردوسی.پرستشگهی بود تا بود جای
بدو اندرون یاد کرد خدای.فردوسی.برآمد درختی از آن جایگاه
ز خون سیاووش فرخنده شاه...
بدی مه بسان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی.فردوسی.مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد.اسدی.که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.اسدی.

معنی کلمه پرستشگه در فرهنگ فارسی

( اسم ) پرستشگاه

جملاتی از کاربرد کلمه پرستشگه

یکی جای دارم بدین تیغ کوه پرستشگه بنده دور از گروه
خود اندر پرستشگه آمد چو گرد بزودی در آهنین سخت کرد
تو را چون سوی جنت آمد شتاب پرستشگه آباد شد ما خراب
پرستش اگر ز اجنبی این بود مرا این پرستشگه آیین بود
بدی مه نشان بهاران بدی پرستشگه سوگواران بدی
شبانگه که مسلم زبهر نماز به سوی پرستشگه آمد فراز
طوبی فیض تو هر جا گل و بار افشاند جز نسیمی به پرستشگه مریم نرسد
به سوی پرستشگه آمد چو باد به منبر برآمد زبان برگشاد
محراب پرستشگه ترسا و مسلمان چون نیک ببینم خم ابروی تو باشد