وگرت

معنی کلمه وگرت در لغت نامه دهخدا

وگرت. [ وَ گ َ رَ / وَ گ َ ] ( حرف ربط + ضمیر ) ( از: و + گر، مخفف اگر + ت ) مخفف و اگر تو را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
ویک دو بیتک از این شعر من بکن بکنند.ابوالعباس عباسی ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه وگرت در فرهنگ فارسی

مخفف و اگر ترا

جملاتی از کاربرد کلمه وگرت

مبال اگرت فزاید زمانه مال و منال وگرت نیز بکاهد منال و مال منال
بمشو غره پرستش بمده ریش به دستش وگرت شاه کند او که توی یار یگانه
هر نهان بر تو عیانست گرت بینش هست وگرت نیست چه پنهانی و چه پیدائی
به دو زلف طوق دارت، نه یکی که صد به هر خم وگرت هزار باشد، همه در گلوی من کن
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
اگرت گویم بحری بباید استغفار وگرت گویم ابری بباید استثنا
تو جفا کن وگرت میل وفا نیست چه باک من نه آنم که تحمّل نکنم بار جفا را
ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا
تیره شب در شکن طره ی دلدار مپیچ وگرت راه غلط شد بشب تار مرو