ومه
معنی کلمه ومه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ومه
شه خیل رسل سلطان کونین جمالش مهر ومه را قرةالعین
نباشد چون بلند اقبال سال ومه جز این کارم که تخم عشق جانان را به مهر آباد دل کارم
آن مهار بختی گردون کشد مهر ومه را از زمین بیرون کشد
مانی بسرو و ماه ولی سرو ومه نه ای کز قد و رخ بسرو و مه اندر تطاولی
شب وروزی مه وخورشید اگر بینند رخسارت نخواهد شد دگر خورشید ومه تابان شب وروزی
بشب استاره اندر شبهه افتد که روی تو کدام ومه کدامست
جا به زیر سایه ات خورشید ومه دارد مگر قنبر درگاه مولای دو عالم گشته ای
ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
مهر ومه چون قنبرند اورا غلام هر که همچون من بلال احمد است
برآن زمین که تویی با تو مرد میدان نیست بگوی مهر ومه این آسمان چوگانی