وضم

معنی کلمه وضم در لغت نامه دهخدا

وضم. [ وَ ] ( ع مص ) بر تخته یا بوریا نهادن گوشت را، یا وضم ساختن جهت آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گوشت بر خوان یا بر جایی که گوشت بر وی نهند، نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فرودآمدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به کسی فرودآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ).
وضم. [ وَ ض َ ] ( ع اِ ) خوانک قصاب. ( مهذب الاسماء ). تخته و بوریا و مانند آن که بر وی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اوضام ، اَوْضِمة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خوان نان پختن. ( مهذب الاسماء ). || ترکهم لحماً علی وضم ؛ فروافکند ایشان را و ذلیل و خوار و دردناک گردانید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه وضم

تا فتح وکسرت در میان باشند بادت در جهان با دوستان ودشمنان ، پیوسته فتح وکسر وضم
تو همه من هیچ به هم هر دو را چون به هم اندازم وضم چون کنم