وصع

معنی کلمه وصع در لغت نامه دهخدا

وصع. [ وَ ] ( ع اِ ) وَصَع. مرغی است خردتر از گنجشک ، یا آن صعوه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ، وِصْعان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گنجشک ریزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) فراگرفتن و پوشانیدن. ( منتهی الارب ). و فعل آن از باب فتح آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوشاندن و پنهان کردن و فراگرفتن. ( ناظم الاطباء ). پنهان کردن. ( اقرب الموارد ).
وصع. [ وَ ص َ ] ( ع اِ ) وَصْع. مرغی است خردتر از گنجشک ، یا آن صعوه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گنجشک کوهی. ( مهذب الاسماء ). ج ، وِصْعان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ودر حدیث است : ان اسرافیل لیتواضع تعالی حتی یصیر کأنه الوصع. || گنجشک ریزه. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وَصْع شود.

معنی کلمه وصع در فرهنگ فارسی

مرغی است خردتر از گنجشک یا آن صعوه است گنجشک کوهی

جملاتی از کاربرد کلمه وصع

دل عاشق به استغنا نیرزد خموشی وصع گستاخانهٔ ‌کیست