وشام

معنی کلمه وشام در لغت نامه دهخدا

وشام. [ وِ ] ( ع اِ ) وُشوم.ج ِ وَشْم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. ( آنندراج ). رجوع به وشم شود.

معنی کلمه وشام در فرهنگ فارسی

جمع وشم بمعنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند

جملاتی از کاربرد کلمه وشام

بکن سر پرستی از او صبح وشام بده سرفرازیش در هرمقام
روی تو روز روشن و زلفت شب سیاه فرخنده باد روز و شب و صبح وشام تو
به حیرتم که چرا، قبطیان کوفه وشام نتافت بر دلشان نور قادر ذوالمن
هر صبح وشام در نظری زآنکه صبح وشام نوری بود ز روی تو عکسی ز موی تو
حاجت نه به صبح ونه به شام است که داری صبح دگر از طلعت وشام دگر از مو
پی صیدخلق است در صبح وشام گرفته است تسبیح بر کف چودام
دیده ام بس سحر وشام ندیدم گاهی چون رخ وزلف تو شام وسحری در عالم
نوروظلمت روز وشب را می نماید صبح وشام زآن به روشن روز رویش تیره چون شب بینمت
علتی افکن به جسمش تا بنالد صبح وشام آتشی در زن به جانش تا بسوزد دمبدم
ز امر که آفتاب عالمتاب صبح دارد طلوع وشام غروب