جملاتی از کاربرد کلمه ورنگ
خیال روی تو هم می رود ز دل بیرون برون ز گوهر اگر آب ورنگ می آید
شد سفید از انتظارت چشم خلد از جوی شیر همچو بلبل محو آب ورنگ این گلشن مباش
افزود آب ورنگ لبش از غبار خط آن خون کجا نهفته به این خاک می شود
به لعل در جگر سنگ آب ورنگ رسید برای رزق چرا کس دگرغمین باشد
ز بس که میلی امیدوار، ساده دل است خیال مهر و وفا کرده ریو ورنگ ترا
باغ وی آلوده نیرنگ نی در چمنش آب نه ورنگ نی
سپهرنیلی شرمنده گشت ورنگ آورد چو آستان سرای مرا مصوّرکرد
آب رخ گلزار وفا وقفگدازیست÷ خونی به جگرجمعکن ورنگ برون آ
در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد
گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند