وراد

معنی کلمه وراد در لغت نامه دهخدا

وراد. [ وِ ] ( ع اِ ) اوراد. وُرد. ج ِ وَرد، به معنی اسب گلگون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || به معنی گل هردرخت و غالب گل سرخ. ( آنندراج ). رجوع به ورد شود.
وراد. [ وَرْ را ] ( ع ص )آینده بر آب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و آن برای مبالغه است. ج ِ، ورادون. ( از اقرب الموارد ). || باغبان. ( ناظم الاطباء ).
وراد. [ وُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ وارد به معنی آیندگان بر آب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : بر لب چشمه سنانش تزاحم وراد فتوح است و بر سواد دل و جگر اعداش رخنه های جروح. ( المضاف الی بدایع الازمان 34 ).

معنی کلمه وراد در فرهنگ فارسی

جمع وارد بمعنی آیندگان بر آب

جملاتی از کاربرد کلمه وراد

۷-بنجو: این ساز در صده‌های قبل وراد بلوچستان شده‌است وهم اکنون ساز جدا ناپذیری در موسیقی بلوچ است.
تمام دنیا حیران آن مرد بود و من بارها شاهد بودم که سیاستمداران غربی گرچه در ظاهر از او اظهار نفرت و ناخشنودی می‌کنند ولی در خلوات و درون خود احترامی شگفت به او قائلند و بارها شاهد اعتراف خیلی‌ها در بارة عظمت این مرد بودم … حیرت من از ورود به یک کوچة تنگ و باریک شروع شد. در ماشین منتظر بودم که این گوچة تنگ به باغی بزرگ مشابه باغ‌های سر مسیر منتهی شود و این مرد بزرگ و رهبر ایران را در یک سراسرائی مجلل ببینم. هیچ‌کس نمی‌تواند تعجب و حیرت مرا درک کند. وارد حیاط که شدم از شوک عرق کردم. به اطاقی کوچک شاید ۴×۳ وراد شدیم.