هیهای

معنی کلمه هیهای در لغت نامه دهخدا

هیهای. [ هََ / هَِ ] ( اِ مرکب ) هیاهو :
شهر را بگذاشت وانسو رای کرد
قصد جست وجوی آن هیهای کرد.مولوی.دمدمه ی ْ این روح از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست.مولوی.و رجوع به های و هوی و هیاهو شود.

جملاتی از کاربرد کلمه هیهای

من خامشم ولیک ز هیهای طوطیان هم نیشکر ز لطف خروشنده می‌شود
گر در سماع آید قدش جان را برافشانم برو چون بشنود گوش دلم هیهای بغدادی پسر
سودای قدیم آتش افزای شده است آن های تو کو که وقت هیهای شده است
دور باشی گر ندارم بس من دیوانه را هی هی و هیهای طفلان دورباش از پیش و پس
چون بلنداقبال برافلاکشد هیهای ما بسکه روز وشب همی درهای وهوی دوستیم
چو دف از سیلی مطرب هنرم بیش نماید بزن و تجربه می کن همه هیهای تو دارم
ای خرد کو پند شکرخای تو دور تست این دم چه شد هیهای تو
همه شب می رود تا روز ای مه به اهل آسمان هیهای مستان
آنکه در خلوت کند هر عابدی او را دعا آنکه در هر محفلی گلبانگی از هیهای اوست
چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی در گوش من آن جا هم هیهای تو می‌آید