هنون
جملاتی از کاربرد کلمه هنون
دلش گشت از سخنهای هنون شاد نگین دوست دید وغم شد از یاد
کشید آنگاه خاتم را ز انگشت هنون را داد کین را دار در مشت
پریرو شد به گفتار هنون شاد چو خنده غنچۀ گل از دم باد
دمادم خوردی آن سر جوش خون را تماشا دید و دل خون شد هنون را
درآن محنت که حسرت می شد افزون بر امید هنون می زیست دلخون
صنم چون سرگذشت درد بشنی د برآورده سر و روی هنون دید
دوان پیش از هنون کردن د گلزار ز آتش لاله گون دامان کهسار