همی جان

معنی کلمه همی جان در لغت نامه دهخدا

همی جان. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، گردو، بادام و زردآلو، و کار دستی زنان کرباس بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

جملاتی از کاربرد کلمه همی جان

کجا می‌گشت عزرائیل ازو باز همی جان برگرفتن کرد آغاز
بَلیناس گفته ست و گفتار اوی همی جان فزاید به دیدار اوی
هست از جهان برون به هنر چون بدو رسد و همی جان کند مگر اندر جهان رسد
به هرکس که گرزش برآمد درشت همی جان به تن درش بنمود پشت
هرکس از جان و جهان گر سخنی پردازد مر مرا جان و جهان خواند همی جان جهان
تو خود جانی چه رنجانی همی جان را چو می دانی که مدح شاه مسعودست شغل و کار جان ای جان
چو مادرش بر تخت زرین نشاند سکندر بروبر همی جان فشاند
که گفتی همی جان برافشاندند ز هر جای رامشگران خواندند
اگر جان بخواهی همی جان دهم اگر سر بخواهی بپایت نهم
ز بهر آنکه همی جان ز فتنه باز آرد صریرکلک تو ماند به صور اسرافیل