همچنو

معنی کلمه همچنو در لغت نامه دهخدا

همچنو. [ هََ چ ُ ] ( حرف اضافه + ضمیر ) هم چنو. هم چون او. مانند او :
که بهرام فرزند او همچنوست
از آب پدر یافت او مغز و پوست.فردوسی.

معنی کلمه همچنو در فرهنگ فارسی

هم چون او مانند او

جملاتی از کاربرد کلمه همچنو

مرد آسیب فلک یابد کاندر دو صفت همچنو عنصر نفع آمد و سرمایهٔ ضر
دل ز تلخیش همچو می خوش‌دار همچنو دل پر آب و آتش دار
علم عشق از صدر دین آموز زان پس همچنو تکیه بر دانا مدار و خطبه بر نادان مکن
آن شیردلی که همچنو نیست در خلخ پهلوان دیگر
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر درو همچنو خانه بی‌حد و بی‌مر
نیافرید ملک همچنو بسیصد قرن نیاورید فلک همچنو بصد دوران
خجسته نصرت دیر آنکه همچنو فرزند زمین نزاد ز گشت فلک بدور ز من
شریک قسمت اولاد وی شد اندر ارث که همچنو همه بودند ز ادعیا اخوان
پادشاهی که به هفت اقلیم از پنجم چرخ همچنو دیدهٔ بهرام ندیدست شهی
مساز طنز بر آن کو اسیر پیری شد که گرت مهل بود، همچنو اسیر شوی