همزبانی

معنی کلمه همزبانی در لغت نامه دهخدا

همزبانی. [ هََ زَ ] ( حامص مرکب ) همدردی. زبان یکدیگر را فهمیدن :
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.مولوی.همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است.مولوی.

جملاتی از کاربرد کلمه همزبانی

پس از آنکه حکومت صفوی طایفه فیلی را در لرستان حکومت داد، بر این ایل تمکین از روسای فیلی شاق آمد و در قشلاق به خوزستان از طریق رامهرمز و کهگیلویه به فارس مهاجرت کردند. پس از ظهور کریم خان زند این ایل به سبب همزبانی و همریشگی با زندیان بنای همکاری با آنان را گذاردند و این همبستگی تا زمان زکی خان زند ادامه داشت. زکی خان به دلیل ستمگری و ظلمی که بر مردم روا می‌داشت، توسط دو سردار برقی پور خود به قتل رسید. آقامحمدخان قاجار پس از رسیدن به سلطنت صلاح را در آن دید که برخی از ایالات فارس را به بکوچاند. به همین سبب ایل برقی پور به دشت قزوین، ملایر، تویسرکان و نهاوند منتقل شدند.
نگاهش را به طرز همزبانی آشنا دیدم گهی منع از جفا کردم گهی حرف وفا گفتم
تا ز خاموشی زبانِ بی زبانان یافتم روی در دیوار کردم، همزبانی شد مرا
ناله پردرد ما با گوش گلها آشناست سالها با عندلیبان همزبانی کرده ایم
کجاست طایر قدس آشیانه ای که زند ز شاخ سدره صفیری به همزبانی ما؟
کجا همزبانی که با او بگویم غم پیری و سرگذشت جوانی
در خفیه استماع وصیّت از آن من در نوحه همزبانی ماما از آن تو
نپوشد چشم اگر آن سنگدل از دیدن عاشق خموشی پیش راه همزبانی را نمی گیرد
کلیم وام کن از خامه همزبانی چند که یک زبان نکند شرح داستان مرا
آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری صد سال همزبانی با سایه می توان کرد
سرکار یغما فرمود: بلی سیر کعبه و طوف آن قبله مایه رستگاری است و مورث آمرزگاری، ولی مرا از آن قوم تازی که دیده ام و شنیده ام، هراسی در دل است و بدین سبب دست درنگ بر سر و پای شتاب درگل، زیرا که آدمی را از گفت و گزار ناچار است و هر کس را همزبانی نکته دان و سخن سنج در کار.مرا با آنان زبان گفتن نیست و گوش شنفتن نه. چنانچه مرا شناخت لفظ تازی نشاید از آنان نیز پرداخت فرهنگ پارسی نیاید، شعر: