هم گوهر. [ هََ گ َ / گُو هََ ] ( ص مرکب ) هم نژاد. هم نسب. ( یادداشت مؤلف ) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است.اسدی.گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ناصرخسرو.مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟نظامی.
جملاتی از کاربرد کلمه هم گوهر
هم لؤلؤ جود را کفت بحر هم گوهر فضل را دلت کان
مگسل از ما ناتوانان کز برای مصلحت رشته را هم گوهر سیراب می آرد به چشم
جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود نثارت شده است
باقی به وجود تو پس از پانصد سال هم گوهر مصطفی و هم نام علی
تو در عینِ لطافت زورمندی تو هم گوهر تو هم دریایی ای زن
یکی از اهداف شورا حل و فصل مناقشه آریان در مسیحیت اولیه در مورد ماهیت عیسی در رابطه با پدر بود. بهطور خاص، آیا عیسی هم گوهر با خدای پدر بود یا صرفاً دارای جوهر مشابه بود. همه به جز دو اسقف همگوهری را قبول داشتند و به این دلیل آریوس در مناقشه آریان شکست خورد.
گفت پیغامبر که هست از امتم کو بود هم گوهر و هم همتم
به زهرای ازهر، محیط شرف که او بود هم گوهر و هم صدف
بیا درده می احمر که هم بحر است و هم گوهر برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را
هم نور سبحانی منم، هم گوهر کانی منم هم بحر عمانی منم، در قطره پنهان آمده
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش