هم وقت

معنی کلمه هم وقت در لغت نامه دهخدا

هم وقت. [ هََ وَ ] ( ص مرکب ) هم عصر. هم عهد.

معنی کلمه هم وقت در فرهنگ فارسی

هم عصر و هم عهد

جملاتی از کاربرد کلمه هم وقت

بود هم وقت دائم آن دائم که صوفی را بود سامان دائم
تعداد داوران یک مسابقهٔ بسکتبال ۶ نفر است. از این ۶ نفر ۳ داور در درون زمین بر جریان بازی نظارت می‌کنند که یکی از آن‌ها سرداور و دو نفر دیگر داور هستند. در کنار زمین هم ۳ نفر هر یک وظیفه‌ای خاص را انجام می‌دهند. یک نفر ثبت‌کنندهٔ امتیازها و خطاها (منشی) یک نفر مسئول ۲۴ ثانیه و هم وقت نگهدار است. خطاهای عمده‌ای که داوران به آن توجه دارند عبارتند از تخلف در حمله، رانینگ، دبل، سه ثانیه، خطاهای برخورد و سد مسیر.
«اوایل که با رقیه و دو دختر دیگرم فوتبال بازی می‌کردم انگشت‌نمای شهر شده بودم و روزی نبود که از سوی آشنا و فامیل سرزنش نشوم. با آن‌ها از کودکی در زمین خاکی و چمن بازی می‌کردم و هنوز هم وقت کنم، پا به پایشان بازی می‌کنم. رقیه حدود سه، چهار سالش بود که به فوتبال و توپ علاقه نشان داد و در ۵ سالگی وارد دنیای فوتسال شد. پس از ۷ سال دوباره فوتبال را از سر گرفت و توانست با بازی خاصش به تیم نوجوانان کشور دعوت شود.»
هم وقت بر آمدن دمش سرد بود هم وقت فرو شدن رخش زرد بود
گفتمش تا کی جفا کاری و خونخواری و جور گفت شاید نوبتی هم وقت دلداری شود