هم نبردی

معنی کلمه هم نبردی در لغت نامه دهخدا

هم نبردی. [ هََ ن َ ب َ ] ( حامص مرکب ) هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ :
که چوگان و میدان و مردی مراست
ابا جنگیان هم نبردی مراست.فردوسی.با هرکه به حکم همنبردی
بندی کمر هزار مردی.نظامی.در این هم نبردی چو روباه و گرگ
توسرکوچک آیی و من سربزرگ.نظامی.- هم نبردی کردن ؛ روبه رو شدن و جنگیدن :
اگربا من او هم نبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند.نظامی.

معنی کلمه هم نبردی در فرهنگ فارسی

۱ - با هم نبرد کردن منازعه . ۲- حریف هم بودن همزوی .

جملاتی از کاربرد کلمه هم نبردی

همه با فلک می کند هم نبردی همه با قضا می کند همعنانی
چندی به هم نبردی خاقانی و مجیر غوغا به شیروان و بارمن درآورم
زورمندی بین که تنها پهلوان عشق بود گر به میدان محبت هم نبردی داشتم
درین هم نبردی چو روباه و گرگ تو سر کوچک آیی و من سر بزرگ
با هر که به حکم هم نبردی بندی کمر هزار مردی
کسش با او نبودی هم نبردی که در عالم مسلم شد به مردی
با زنان نیک هم نبردی تو با چنین زور مردِ مردی تو