هم بستری

معنی کلمه هم بستری در لغت نامه دهخدا

هم بستری. [ هََ ب ِ ت َ ] ( حامص مرکب ) مصاحبت. همخوابی. هم آغوشی. ( یادداشت مؤلف ). || جماع. نزدیکی کردن. درآمیختن.

معنی کلمه هم بستری در فرهنگ فارسی

همخوابگی .
مصاحبت همخوابی هم آغوشی

جملاتی از کاربرد کلمه هم بستری

دوروتی در بخشی از داستان اشاره می‌کند، به دلیل اینکه شاهد عشق‌بازی پدر و مادرش بوده‌است. از این کار متنفر است و هرگز نمی‌تواند تحمل کند مردی او را در اغوش گیرد. او پدرش را به موجود عظیم و دیو صفتی تشبیه می‌کند که مادرش (آن پری کوچک زیبا رو) را تصاحب می‌کند. این تنفر او منجر به گریز از هم بستری با مردها می‌شود و هرگز ازدواج نمی‌کند. علت همان تماشای پدر و مادرش است. که اشاره‌ای کوچک به نظریات روانشناسانهٔ فروید دارد.
شمشیر اوست شاه ظفر ز آن به چرخ گوید کالا بنات نعش تو هم بستری ندارم
در خور بالش نیند امّا هنوز از پی هم بستری شایسته اند